اگر خواستم یک کتاب روابط اجتماعی بنویسم ؛ از یک نابینا برای نوشتنِ بخشِ لحن و کلام ، و از یک ناشنوا برای بخشِ زبانِ بدن کمک میگیرم .
اگر خواستم یک کتاب روابط اجتماعی بنویسم ؛ از یک نابینا برای نوشتنِ بخشِ لحن و کلام ، و از یک ناشنوا برای بخشِ زبانِ بدن کمک میگیرم .
"روزی یکی از شاگردهای سوفیوس عازم سفر به دور دنیا شد. پس از چند سال شاگرد به دیدن سوفیوس آمد. او دربارهی همهی چیزهایی که آموخته بود، گفتنیهای زیادی داشت: "استادان بزرگ و خیلی مهم و دانشمندان بسیار برجسته را دیدم، در جستجوی فیلسوفان یونان سراسر خاک این سرزمین را زیر پا گذاشتم. تا اسکندریه رفتم تا پای درسهای استادان گرانقدرش بنشینم. گمان میکنم به درسهای برترین استادان دنیای کوچکمان گوش کردهام . . . " سوفیوس لبخندزنان به او گفت: "باز هم ادامه بده. کافی نیست تنها به پای حرفهای کسانی بنشینی که میدانند و میتوانند درس بدهند. اگر میخواهی انسان کاملی بشوی، نزد کسانی برو که آنها را نادان میپنداری. آنها چیزهای زیادی برای درس دادن دارند." "
کتاب قصههای فیلسوف خلاصه ای از صفحه 88
بهترین معلم ها، معلم های نادان هستند. من این دو دسته را ترجیح میدهم :
یک - وقتی که شاگرد میداند که معلم نادان است ؛ یعنی عقاید، صحبتها و کارهایش را قبول ندارد و آموختنی ها را با وسواس بیشتری میپذیرد.
دو- (این مورد معلم بسیار بسیار دوستداشتنی است) حالتی که معلم میگوید من هم نمیدانم . و بعد با شاگردانی که ادعای دانایی میکنند به بحث مینشیند و عقاید آن ها را به چالش میکشد . به عبارتی این معلم نادان ، شاگرد نادان تربیت خواهد کرد.
همیشه احساس میکنم که در حق گوش هامون خیلی ظلم کردیم و به عنوان یه حس مستقل درکنار چشم، قبولش نداریم.
میشه به سادگی، سختی های زندگیِ یه کور رو با یه کر مقایسه کرد و به این نتیجه رسید که ما آدما در سیر تکاملمون بیش از حد به بیناییمون تکیه کردیم .
برای درک بهتر موضوع، لازمه که یه مقایسه ی جزئی تر بین گوش و چشم کرد:
چیزی که از این مقایسه ی ساده به دست میاد، اینه که آدما صدا رو بیشتر واسه رفع نیازهای اولیهشون لازم دارن و وقتی انتخاب بین صدا و تصویر پیش میاد، انتخابشون با فاصله ی زیاد تصویره!
این طور که به نظر میاد ، جنبش دفاع از حقوقِ اصوات باید تشکیل شه :)
پ.ن : موضوع این مطلب هیچ ربطی به عنوان بلاگ ندارد .